داستان سه گوش مخملي

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

در مزرعه اي به جا مانده از موجودات دو پا،سه گوش مخملي زندگي مي كردند.اين سه، نه كاري داشتند ونه آزارشان به كسي مي رسيد.صبح تا شب مي خوردندو مي نوشيدند و آواز مي خواندند.تنها سختي اشان پراندن مگسها بود كه آن هم عالمي داشت براي خودش. اين كه چه شد در آنجا رها شدند ؟ كسي نمي داند،اما از شواهد چنين به نظر مي رسد كه دوتا ي از آنها ،از زمان كره گي ودرست به هنگام ناپديد شدن موجودات دوپا ،در مزرعه جامانده باشند. سومي هم حاصل يك اتفاق بود كه بين آن دو رخ داد ،خودشان هم نمي دانستند ،چگونه؟ گويا ،هنگامي كه بزرگتر شده بودند اتفاقي افتاد وآن دو چيزي را مزه مزه كردند كه در طبيعت اتفاقي كاملا معمولي قلمداد مي شودوحاصل اين اتفاق، شدهمان گوش مخملي سوم. بگذريم،روزي يك دوپاي مو برفي ،گذرش به مزرعه ي متروك افتاد،گوش مخملي هاي ما در كنار ديوار صف كشيدندو با تعجب مهمان ناخوانده را نگاه كردندو بعد براي خوش آمد گويي او را دوره كردندو برايش علف تازه ريختند وتا توانستند آواز خواندند. سومي از دومي پرسيد: اين مو برفي چرا روي دوپا راه مي رود؟ دومي نگاهي به اولي كردو اولي در جواب سومي گفت:مگر نمي بيني حيوونكي پاهاي جلويش خيلي كوتاه تر از پاهاي عقب اش مي باشد. دومي آهي كشيدو گفت:حتما خيلي عذاب مي كشد،بيچاره. اولي ادامه داد:اين وظيفه ي ماست كه به او كمك كنيم. به همين دليل وقتي دوپا به گردن آنها طناب بست و آنها را به مزرعه اي ديگربرد ،هيچكدام مقاومتي نكردند. حتي زماني كه وسيله هاي سنگين روي كمرشان مي گذاشت و گاهي با تركه اي چوبي آنها را مي زدو به جاي علوفه ي تازه ،بخور ونميري كاه جلويشان مي ريخت،بازهم مقاومتي از خود نشان ندادند. آنها حتي در ازاي معاوضه ي سومي با مشتي كاغذپاره هم كاري نكردند. بدتر آنكه آنها دربرابر اين واقعييت كه هر چند ماه،يكبار، دومي را به پيش اسب مفت خور از خود راضي مي بردندتا همان اتفاق طبيعي بيفتد واو كره اي در خود احساس كند وبعد از زايمان ،موجود بيچاره ي دوپا آن طفل نوپارابا مشتي كاغذ پاره معاوضه كند هم ،اعتراضي از خود نشان ندادند. تنها زماني كه پاي اولي به سنگي گير كرد و شكست ودوپاي بينوا با چاقو سرش را بريد و با تبر تكه تكه اش كرد تا به سگهاي گرسنه اش سوري داده باشد،دومي عرعري كرد كه آنهم فايده اي نداشت. بعد از خورده شدن اولي توسط سگها ،دوپا وظايف او را به دومي سپرد واين ماجرا ادامه داشت تا زماني كه او ناي قدم از قدم برداشتن هم ديگر نداشت وناچار به همان راهي رفت كه اولي رفته بود. اين را گفتم يا نه ؟ از سومي هيچوقت خبري به آن دو نرسيد. اميرهاشمي طباطبايي-تابستان92

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت12:28توسط امیر هاشمی طباطبایی | |